معنی دم هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو
دم هاکردن
موی دماغ کسی شدن
ادامه...
موی دماغ کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر دم هم کردن
دم هم کردن
مطابق یکدیگر کردن سر قلم مو بطوری که موها در یک خط قرار گیرد
ادامه...
مطابق یکدیگر کردن سر قلم مو بطوری که موها در یک خط قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
دمل هکاردن
کوله باری را به دو بند ترکه ای بستن
ادامه...
کوله باری را به دو بند ترکه ای بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
درد هاکردن
پودر کردن، خرد کردن
ادامه...
پودر کردن، خرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ هاکردن
آب کردن کره یا روغن جامد، علامت گذاری بر روی درختان، داغ
ادامه...
آب کردن کره یا روغن جامد، علامت گذاری بر روی درختان، داغ
فرهنگ گویش مازندرانی
ددیم هاکردن
چپ و راست کردن در نزاع، سیلی زدن متوالی
ادامه...
چپ و راست کردن در نزاع، سیلی زدن متوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
دم درهاکردن
توان کسی را گرفتن
ادامه...
توان کسی را گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت هاکردن
دشت کردن، مسطح کردن، اولین وجه دریافتی از کسب روزانه، کشمکش و مرافعه را به اوج رساندن
ادامه...
دشت کردن، مسطح کردن، اولین وجه دریافتی از کسب روزانه، کشمکش و مرافعه را به اوج رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هاکردن
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
ادامه...
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دکش هاکردن
جا به جا کردن، تعویض کردن
ادامه...
جا به جا کردن، تعویض کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خر هاکردن
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
ادامه...
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
رام هاکردن
مطیع کردن، رام کردن
ادامه...
مطیع کردن، رام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد هاکردن
رد کردن، دور کردن
ادامه...
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هاکردن
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
ادامه...
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رچ هاکردن
مرتب کردن، جور کردن
ادامه...
مرتب کردن، جور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسم هاکردن
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
ادامه...
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
داد هاکردن
فریادکشیدن، بلند حرف زدن
ادامه...
فریادکشیدن، بلند حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هکاردن
جمع کردن، گردآوردن
ادامه...
جمع کردن، گردآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا هاکردن
ریختن و جا دادن، جا کردن
ادامه...
ریختن و جا دادن، جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا هاکردن
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
ادامه...
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
چم هاکردن
موقعیت و فرصت مناسب پیدا کردن، عادت کردن، راضی کردن
ادامه...
موقعیت و فرصت مناسب پیدا کردن، عادت کردن، راضی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در هاکردن
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
ادامه...
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لم هاکردن
چرک از تن بر گرفتن
ادامه...
چرک از تن بر گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم هکردن
باد کردن، ورم کردن، شرجی شدن هوا
ادامه...
باد کردن، ورم کردن، شرجی شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
آمه هاکردن
ماست بندی کردن
ادامه...
ماست بندی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آج هاکردن
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
ادامه...
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تش هاکردن
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
ادامه...
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هاکردن
جمع آوری کردن، مرتب کردن
ادامه...
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تج هاکردن
تیز کردن
ادامه...
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
توم هاکردن
تمام کردن
ادامه...
تمام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تو هاکردن
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
ادامه...
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جز هاکردن
عصبی شدن و لج کردن
ادامه...
عصبی شدن و لج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هاکردن
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
ادامه...
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
تیم هاکردن
دانه دانه کردن انار و غیره
ادامه...
دانه دانه کردن انار و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
رز هاکردن
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
ادامه...
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی