جدول جو
جدول جو

معنی دم هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

دم هاکردن
موی دماغ کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم هم کردن
تصویر دم هم کردن
مطابق یکدیگر کردن سر قلم مو بطوری که موها در یک خط قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کوله باری را به دو بند ترکه ای بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، خرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب کردن کره یا روغن جامد، علامت گذاری بر روی درختان، داغ
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ و راست کردن در نزاع، سیلی زدن متوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
توان کسی را گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت کردن، مسطح کردن، اولین وجه دریافتی از کسب روزانه، کشمکش و مرافعه را به اوج رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا به جا کردن، تعویض کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
مطیع کردن، رام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتب کردن، جور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
فریادکشیدن، بلند حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع کردن، گردآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن و جا دادن، جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
موقعیت و فرصت مناسب پیدا کردن، عادت کردن، راضی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرک از تن بر گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کردن، ورم کردن، شرجی شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
ماست بندی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عصبی شدن و لج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه دانه کردن انار و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی